Sunday, December 15, 2013


بچه به معلم گفت: معلم صاحب زنجیرکِ پطلونم خراب شده اجازه است که جورش کنم؟
معلم گفت: کلان بجه استى شرم است، از این به بعد بگو دروازه دفتر باز شده.
یک دفعه بچه گفت: معلم صاحب دروازه دفتر باز بود، مدیر صاحب هم بیرون برآمده.
____________
————
یک بچه ده راه روان بود که دید از روبرویش چندتا دخترای بسیار شوخ و شیک میایه.
وقتیکه بچه نزدیک دخترا رسید گفت نام خدا بسیار یک گله گک مقبول از خودتان
ساختین مره به حیث چوپان تان نمی گیرین؟
دخترا هم که بسیار شوخ بودند گفتن رمه ما چوپان داره خو، به یک سگ ضرورت داریم…
____________
————
روزی یک معلم زن برای شاگردان خود چنین گفت کسیکه فردا یک صفحه درس یاد کرد دست هایم را ببوسد،
اگر دوصفحه یاد کرد روی ام را ببوسد اگر سه صفحه درس یاد کرد لبانم را ببوسد.
فردا که معلم به صنف آمد یک پسر گفت معلم صاحب کالایته بکش که تمام کتاب را یاد کردم.
____________
————
زن پیری خود را لچ کرد و رفت نزد شوهرش.
شوهرش پرسید: چرا خودت را لچ کرده ای؟
زن گفت: عزیزم برایت لباس عشق پوشیده ام!
شوهرش گفت: پوشیده ای اما حیف که آنرا اوتو نکرده ای.


____________
————

0 comments :

Post a Comment